شاید یادتون نیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
شاید
یادتون نیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد
بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها
هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.
شاید یادتون نیاد،
خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات
اجتماعی ! شاید یادتون نیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف
میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
شاید یادتون نیاد، سریال آیینه ، دو
قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم :
زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و
شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت
زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و
شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید
نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.
شاید یادتون نیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
شاید یادتون نیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
شاید یادتون نیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
شاید یادتون نیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
شاید یادتون نیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
شاید یادتون نیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
شاید یادتون نیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
شاید یادتون نیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
شاید یادتون نیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم !
شاید یادتون نیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
شاید یادتون نیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
شاید یادتون نیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!
شاید یادتون نیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
شاید یادتون نیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !
شاید یادتون نیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
شاید یادتون نیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی و..........
چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر